Sunday, November 06, 2005

نوشته های دیگران

روزها گذشت سالها گذشت
من هنوز عاشقتم . به یادتم
نمی دونم خبر داری منتظرم
یا مردم و فقط تو خاطراتتم
روز و شبم به این خیال طی شد
که زخمام خوب میشن
شوق من اونو میاره
صبح غمها غروب میشن
یه عمر طولانی و من
به این سوال می گذرونم
چی شد گذشتی از من و
رفتی چرا؟؟؟؟ نمی دونم .......
زخمام که سربازه هنوز.
عمری نمونده تا سحر
خسته و پیر و خم شدم .
از تو نیومد یه خبر
چشمام به در خشکید و رفت
نا ندارم بیشتر از این
با رفتنت فنا شدم
بیا خودت اینو ببین

نوشته های ديگران

*** حیف که نمی دانی ***

نمی دانی در تنهائی نگاهت
چه لحظه هائی را سپری کردم

که
زیبا ترین ترانه های جوانی بود

نمی دانی
که در عطش هم آغوشیت
هولناکترین ضربه ها برپیکر من آمد

مگر کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو میبخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟

دیگر

پاکترین لحظه هایم پیشکش عشق
قطره اشکم
و
صدای گامهایم که از تو دور می شوند

و خش خش برگها
و موشهائی که همیشه از آنها می ترسیدم

در دایره بودنها و نبودنها
برفها را سیاهتر کن

من میروم
تا ...
... تفاوتها را
به تو
بیاموزم