Saturday, January 07, 2006

اعتماد

دیگر به پرده ها اعتمادی نیست*
که تا هر رازی بر عبورشان کشیدم
با باد گفتند و رقصیدند
فتنه ها کردند بر ویرانی دستهای اعتمادم
دیگر به آفتاب اعتمادی نیست**
که به بوی دوزخ آغشته است
و طرح مرگم را هر روز
در نهانترین شعله های آتشینش
بر خطی از تیرگی به پیش کشی شب میبرد
دیگر به چهره ها اعتمادی نیست***
که با لبان آغشته به زهر
اشکهای معصوم تنهائیم را
قصه ها ساختند برای خوابشان
آه که چه نامهای کوچکی****
تردید را در شفافترین پرده های نگاهم
به اعتبار دروغ کشت
و چه حصار هایی بر حیطه محدود دید مان
بیهودگی را
پر افتخار برصلیب به سینه ها کشید
!!! نه
دیگر به پرده ها اعتمادی نیست