Wednesday, September 06, 2006

روز نهم

چون صيد به دام تو به هر لحظه شکارم ... ای طرفه نگارم
***
از دوری صياد دگر تاب ندارم... رفتست قرارم
****
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم... تا دام در آغوش نگيرم نگرانم
*****
از ناوک مژگان چو دو صد تير پرانی ... بر دل بنشانی
******
چون پرتو خورشيد اگر رو بکشانی ... وای از شب تارم
*******
در بند و گرفتار بر آن سلسله مويم
از ديده ره کوی تو با اشک بشويم ... با حال نزارم
********
برخيز که داد از من بيچاره ستانی ... بنشين که شرر در دل تنگم بنشانی
*********
تا آن لب شيرين به سخن باز گشايی ... خوش جلوه نمايی
**********
ای برده امان از دل عشاق کجايی ... تا سجده گذارم
***********
گر بوی تو را باد به منزل برساند ... جانم برهاند
************
ور نه ز وجودم اثری هيچ نماند ... جز گرد و غبارم

Monday, September 04, 2006

تو.تو.تو و نه هیچکس


تو به شيريني يک شب يلدا، تو به وسعت آبي همه دريا
*
تو طراوت ياس و گل شب بو، تويي مرحم زخم همه دردا
*
تو طلوع سحر، تويي صبح دگر، به افق هاي حياتم
*
توچوتاج سري، تو من دگ
ري، من چوخاک زير پاتم
*
من اگر زنده ام ازبهرتوام، من اگر عاشقم از عشق توام
*
من اگر بيدارم و ميخوانم، به تو دلخوشم اي مهتاب شبم
*
به تو دلخوشم اي همه تاب و تبم
*
به غريبي من يادت شده تسکينم، فقط از دوريت اي آينه غمگيمنم
*
همه لحظه ي من از ياد تو پرگشته
*
به افق هاي دلم نام تو خور گشته

Sunday, September 03, 2006

برای خدا

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود

عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود

چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود

خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال
ذره‌ای هم‌خلوت خورشید عالم کی شود

کاش من بسته می شدم

ما چون دو دريچه روبروي هم
آگاه ز هر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
...عمر آينه بهشت . اما. آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر كه هر چه كرد او كرد

شرح حال من

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا ، وزکه خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ، اما ، اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری ، نه زدیار و دیاری ، باری
برو آن جا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که ترا منتظرن
د قاصدک!در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید که دروغی تو، دروغکه فریبی تو، فریب
قاصدک ! هان ، ولی ... آخر .... ای وای !
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آی ...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک !ابرهای همه عالم شب و روز
در دل ام می گریند