Wednesday, September 14, 2005

نوشته هاي ديگران

*********
صداي هلهله مي آيد
از آنسوي كوچه خاكي و ساكت ما
دختري غريب و تنها
اشكهايش را در شمارش شبها گم كرده است
زني ِ يا عروسكي ِ نميدانم
از كدامين خرابه دل مي آيد
زني ِ ياعروسكي ِ نميدانم
از كدامين برج آرزو بالا ميرود
سكوت فرياد ميزند
صداي زوزه گرگها يا ناله جغد ها يا چكاوكهاي دلمرده؟؟؟
رسوائي را به دستهاي مردانه خدا مي سپارم
ديوارهاي غريب باد...فاصله بين دستها مي شوند
امشب از آسمان هم ستارهاي به سوگواري دلم نيامد
شمارش معكوس ......وناگهان
همدردي كه آواز نبودنها را مي خواند
وسمفوني غمي كه مينوازد: واي
اگر پرندگان احساس پائين بپرند
واي اگر آفتاب به يغما رود
واي اگر عشاق سياه بپوشند
اي دريغ..... اگر عشق عزا دار شود

Monday, September 12, 2005

نوشته هاي من 4

شهر ايمان پر است از كوچه هاي شك
كاش تمام كوچه ها بن بست باشند